اکران موفقیتآمیز دو کار جدید وسترن با نامهای «پسربچه» و «دوئل» طی ماههای اخیر یک بار دیگر این ژانر قدیمی و کلاسیک هنر سینما را مطرح ساخته و این امید را بهوجود آورده که یک عصر طلایی تازه برای کابویها در راه باشد. کوئن تین تاران تینو کارگردان نام آور امریکایی، یک تنه در سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۵ با دو وسترن مدرن و کارهایی که انشعابهایی از درون این ژانر و حرکت در مسیری مخالف سنن این گونه فیلمسازی محسوب میشدند، وسترن را در میان کارهای پراقبال نگهداشته بود اما «گاوچرانها و بیگانهها» که ادغامی از ژانر وسترن و فیلمهای علمی-تخیلی بوده و «Bone Tomahawk» که فیلمی بسیار بهتر اما قراردادن ژانر وسترن در لایههای از ترس و تلفیق آن با ژانر هارور (وحشت) بود، بیش از آنکه زیر بنای وسترن را استحکام بخشیده باشند، این ایده را جا انداخته بودند که وسترن برای جذب بینندهها در عصر مدرن به انگارهها و بافت تازهای نیاز دارد.
چیزی که البته به اثبات نرسیده و خیلیها این الزام و مصلحت را نمیپذیرند. با این اوصاف بد نیست قبل از آوردن توضیحاتی درباره دو فیلم «پسربچه» و «دوئل» که تابع وسترنهای کلاسیک هستند و اولی از ۱۹ اسفند ۱۳۹۷ در سطح جهان اکران شده و دومی پس از یک اکران عمومی کوتاه به جمع آثار ویدئویی ارجاع شده و آنجا بازار خوبی یافته، سفری به گذشته کنیم و روند جا افتادن و درخشش و سپس دورانهای مختلف وسترن را در هنر سینما تشریح کنیم.
از زمان خلق سینما
برخی فکر میکنند وسترن از ژانرهای دیر راه یافته به سینما بوده حال آنکه عمر این ژانر تقریباً به درازای زمان خلق هنر سینما و بهتبع آن فراتر از ۱۲۰ سال است. اولین فیلمهای شناخته شده وسترن در دهه ۱۸۹۰ یعنی زمان خلق هنر سینما شکل گرفتند که البته آثاری کوتاه و چند دقیقهای بیشتر نبودند. با این حال برای اینکه وسترن میخخود رامحکم به زمین بکوبد، مجبور به صبر تا سال ۱۹۰۳ شد و این زمانی بود که فیلم «سرقت بزرگ از قطار» به شهرت و توفیق زیادی در گیشهها رسید.
با وجود همه سختیها در زمان رواج سینمای صامت و بواقع در سالهای پایانی دهه ۱۹۱۰ و در طول دهه ۱۹۲۰ وسترنها ایام پر رونقی را تجربه کردند و با اینکه چند سالی طول کشید تا وسترنها با فضای فیلمهای ناطق که از ۱۹۲۹ باب شدند، همسو گردد اما فیلم کلاسیک سال ۱۹۳۹ جان فورد بهنام «دلیجان» با بازی جان وین در نقش اصلی به سال ۱۹۳۹ وسترن را به یکی از داغترین ژانرها تبدیل کرد و در سالهای بعدی نوبت به «Union Pacific»، «دستری دوباره میتازد» و «داج سیتی» رسید. واقعیت امر این است که در سالهای طلایی وسترن که دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ را پوشش داد، بهترین و با کلاسترین فیلمهای این ژانر را جانفورد و هاوارد هاکز ساختند و همان فیلمها نیز به جمع بهترینهای تاریخ تعلق دارند.
در آن ایام فورد امثال «او یک روبان زرد بر سر داشت» و «جویندگان» را ساخت که دومی در سال ۱۹۵۶ عرضه شد و منتخب اکثر کارشناسان بهعنوان بهترین و اصولگراترین وسترن تاریخ است. با قلم و مدیریت هاوکز هم وسترنهای «رودخانه سرخ» و «ریو براوو» به نمایش درآمد و هر دوی این وسترن سازان فوقالعاده اوایل دهه ۱۹۶۰ را نیز از هنر خود بینصیب نگذاشتند. فورد که سابقه ساخت «مرد آرام» را هم در کارنامهاش داشت، با «چه کسی لیبرتی والانس را کشت» در سال ۱۹۶۳ دوباره اثبات مهارت کرد و هاکز هم «ریولوبو» را رو کرد که هرچند با ریو براوو قابل قیاس نبود اما نشان میداد حس وسترنخواهی در وجود این استاد بزرگ نمرده است.
مالکان حقیقی
یک نکته مهم این بود که باوجود تعدد تولیدات وسترنیطی دهه ۱۹۵۰ به آرامی تغییرات و تحولات در معنا و مفهوم وسترنها بروز میکردند و در حالی که پیشتر این ژانر محل تقابل سنتی آدم خوبها و آرتیستها با آدم بدها بود، به آرامی آدم خوبهایی در وسترنها سر برآوردند که فرق چندانی با کاراکترهای منفی و بد نداشتند و بواقع ضد قهرمانانی که به سایر ژانرها ورود کرده بودند، وسترنها را هم به تسخیر خود درآوردند.
از سوی دیگر در معانی و کاراکترسازی و توصیف قومها در داستان فیلمهای وسترن نیز تغییراتی حادث شد و در حالی که سالها سرخپوستها یک مشت وحشی قاتل معرفی میشدند که هیچ کار و باری جز کشتن سفیدپوستان به اصطلاح بیگناه نداشتند، در فیلمهای جدید سرخپوستان مالکان حقیقی امریکا و گروههایی به تصویر کشیده میشدند که فقط مایل به حفظ میراث و خاک آبا و اجدادی هستند و این سفیدها و مهاجران سلطهطلب هستند که ملک آنها را از دستشان درآورده و در صدد کشتن آنها هستند. نقطه اوج این نگاه و زدودن اتهامات بیپایه گذشته به سرخپوستها، فیلم درخشان سال ۱۹۶۲ جان فورد بهنام «پاییز قبیله شاین» بود و حتی پیش از آن در «شین» (۱۹۵۳) و «جانی گیتار» (۱۹۵۴) نیز نشانههای نخستین این رویکردها مشاهده میشدند.
از تمسخر تا تحسین
دیگر فیلمهایی که این روند در آنها مشاهده میشد، «راندن در سرزمین مرتفع» (۱۹۶۲)، «هاد» (۱۹۶۳)، «ویل پنی» (۱۹۶۸)، «گروه وحشی» (در ایران با نام «این گروه خشن» و محصول ۱۹۶۹)، «بوچکاسیدی و ساندنس کید» (۱۹۶۹)، «مک کاب و خانم میلر» (۱۹۷۱) و جوزی ولز یاغی (۱۹۷۶) بودند. در دهه ۱۹۶۰ وسترنهای ایتالیایی که آنها را وسترنهای اسپاگتی مینامیدند، مورد تمسخر زیاد هالیوودیها قرار گرفتند اما همان فیلمها که کار سرجیو لئونه و گروه وی بودند، در گذر زمان به کارهایی ماندگار و حتی نمونه تبدیل شدند، آنچه این فیلمها را از وسترنهای دو دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ در سطح بسیار پایینتری قرار میداد، ارزشهای کلاسیک و موضوع و محتوای ارزشمندتر آن آثار بود و فراموش نکنیم که وسترنهای آن دو دهه شامل کارهای رائول والش، اوتو پره مینجر و فرد زینهمان هم میشد و زینهمان بواقع با ساخت «صلوهظهر» (در ایران با نام «ماجرای نیمروز») در سال ۱۹۵۲ یکی از کلاسیکهای تاریخ وسترن را بر جای نهاد.
کلینت ایست وود پس از «جوزیولز یاغی»، یک وسترن خوب دیگر بهنام «سوارکار رنگ پریده» را نیز در سال ۱۹۸۵ روکرد و اینها البته فقط مشقهای اولیه وی در راه ساختن وسترن تاریخی و جان فورد وار او در سال ۱۹۹۲ با نام «نابخشوده» بود که سبب شد ایستوود اسکارهای اصلی این سال را تصاحب کند.
دو در سه
دو سال پیش از آن کوین کاستنر هم در اولین فیلمش در مقام کارگردان یک فیلم عالی وسترن بهنام «با گرگها میرقصد» را عرضه کرده بود و آنفیلم نیز برنده اسکار برترین فیلم سال (۱۹۹۰) شده بود. هیچ کس فکر نمیکرد کار کاستنر آنطور بگیرد اما وی با آن فیلم به فروشی ۴۲۴ میلیون دلاری در سطح جهان نیز نایل آمد. رسیدن اسکار بهترین فیلم سال به دو وسترن فوق طی یک فاصله زمانی سه ساله چیزی بود که حتی در اعصار پربارتر ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ مشاهده نشده بود و هرچند این قضیه یک رنسانس عظیم و ماندگار را برای وسترنها در سالهای بعدی موجب نشد اما کمک کرد که هر فیلم وسترنی در سالهای بعدی تابع ملاحظات و انگارههایی باشد که پیشتر جایی در فرهنگ این فیلمها نداشتند و سطحیگرایی جایش را به عمیق بینی و نگاهی جدیتر به مقوله غرب وحشی بدهد.
فرصتی برای معانی تازه
طی این سالها وسترنسال ۲۰۰۳ کوین کاستنر که کاری بسیار زیبا و ریشهدار بهنام «چراگاه باز» بود و همچنین «Forsaken» وسترنی که در سال ۲۰۱۵ با کارگردانی جان کاسار و با بازی کیفر ساترلند و دانلد ساترلند پسر و پدر معروف و دیرپای هالیوود عرضه شدند، از خط و خطوط پایهای این ژانر کلاسیک بهره میگرفتند و از فیلمهای Revisionisty به حساب نمیآمدند اما رویکرد به انگارههای مدرنتر و تبدیل شدن وسترنها به محل و فرصتی برای آزمودن ادغامها و معانی تازه در اکثر وسترنهای دیگر در دستور کار قرار داشتند و سینماگران با خود عهد کرده بودند با وارد کردن خصوصیات و اتفاقاتی که معمولاً با وسترنها عجین نیستند، این ژانر را به سمت و سوهای تازه ببرند و شاید با این امید که مدرنگرایی مورد بحث طیف وسیعتری از مردم را جذب خویش سازد و فقط هواداران سنتی وسترنها که در درازای زمان با این ژانر زندگی و رشد کرده بودند هدف گرفته نشوند. در رجعت به دهه ۱۹۹۰ باید به کارهایی مثل «مرد مرده» جیم جارموش محصول سال ۱۹۹۵ که وسترنی روانی و دارای بازیهایی زیرپوستی و مردمانی بیمارگونه و پیوندزدن داستانهای کابویی با احساسات سوررئال بود، اشاره کرد و همچنین به «سریع و مرده» که سم رایمی آن را ساخت و هم سنتگرا بود و هم صاحب رویکردهای مدرنتر و مثل «مرد مرده» در سال ۱۹۹۵ روی پردههای نقرهای نشست.
در همین ارتباط «Ravenous» که آنتونیا برد آن را در سال ۱۹۹۹ ساخت و وسترنی بود که داستانش با آدم خوارها گره خورده و حالت یک کمدی سیاه را پیدا کرده بود نظرها را جلب کرد و «با شیطان بران» نئووسترن همین سال انگلی تایوانیها هم وسترنی بود که با روشهای پست مدرنی امروز به اثری متفاوت تبدیل شده بود.
چیزی جهان شمولتر
نگاه ریویزیونیستی و اصلاح پایههای یکی از سنتیترین گونههای هنر فیلمسازی و تلاش نه چندان موفق برای تبدیل آن به چیزی جهان شمولتر در دهه ۲۰۰۰ نیز استمرار یافت و محصول آن ساخت و ارائه فیلمهایی مثل «گمشده» کار سال ۲۰۰۳ ران هاوارد، «پیشنهاد»، فیلم تند و بیرحمانه سال ۲۰۰۵ جان هیلکات و «ترور جسی جیمز به دست رابرت فورد احمق» فیلم شاعرانه و غریب سال ۲۰۰۷ اندرو دومینیک بود و این فیلمها نیز کنکاش در قلمرو وسترن به قصد کشف و یافت عناصری تازه و ادغام آن با موضوعات اجتماعی روز یا چیزی از این قبیل بودند.
نگاهی تند و واقع بینانهتر به مردمان فرهنگ وسترن و خلق و ترسیم اتفاقاتی تندتر و جنایاتی بیشتر از معمول از مواردی بود که در ساخت وسترنهای این عصر لحاظ و اجرا میشد و Meek Cutoff در سال ۲۰۱۰ که نگاهی فمینیستی از سوی کلی رایچارد به مصادیق و استعارههای وسترن بود و «مرد خانگی» در سال ۲۰۱۴ که تامی لی جونز با تمی مشابه و عمده کردن یک زن در مرکز قصه خود ساخت، محصولات دیگری از این نگرش بودند.
استحکام در پایههای وسترن
شکی نیست که کوئن تین تاران تینو به ارزشهای سنتی فیلمهای هر ژانری واقف و در راه حفظ آنها کوشا است اما نگاه ویژه او به هنر فیلمسازی سبب شد «ژانگوی آزاد شده» و «هشت نفرتانگیز» هم که به فاصله سه سال ساخته شدند. به گونهای مدرنسازی ژانر ذاتاً کهنه وسترن و ادغام فانتزی با آن به حساب آیند و با این مقدمات میتوان فهمید که چرا «پسربچه» کار اخیر وینسنت دونوفریو بازیگر و کارگردان ۵۹ ساله متولد شهر نیویورک امریکا و انتقال «دوئل» فیلم تقریباً سنتی و غیر ریویزیونیستی کایران دارسی اسمیت به روی نوارهای D.V.D و عرضه آن در شبکه نمایش خانگی در امریکا و اروپا مورد توجهی فراوان قرار گرفته است زیرا هر یک میتوانند پایههای وسترن را محکمتر یا برعکس سستتر و انتقال آن به دهههای بعدی را سختتر کنند.
«پسربچه» با یک ساختار کلاسیک و با تکیه بر نامهای مشهور غرب وحشی داستانی را توضیح میدهد که شاید برخاسته از حقیقت نباشد اما افرادی را مقابل دید بینندگان قرار میدهد که سالها است نامهای افسانهایشان در بردارنده احساسات و رویکردهای مختلف بوده و یاغیهایی را نشان میدهد که در دوره حیاتشان به سبب گام برداشتن در راههای مردمی طرفداران زیادی داشتند و اینک نیز به لطف تصویر رابین هودی ساخته شده پیرامونشان هوادارانی در غرب دارند که شناساییشان از آنها فقط بر پایه قصهها و افسانههایی است که غلوآمیز به نظر میرسند و هنوز صحتشان به اثبات نرسیده است.
گره خوردن یک نوجوان با افسانه ها
«پسربچه» (The Kid) با سناریویی از اندرو لانهام و با کارگردانی وینسنت دونوفریو قصه پسری نوجوان بهنام ریو است که میکوشد خواهرش سارا را از دست عموی بدکردار خود گرنت کاتلر که سردسته یک گروه از سارقان است، رهایی بخشد و در این راه با پت گارت یکی از کلانترهای مشهور غرب وحشی که در تعقیب بیلی دکید راهزن سرشناس آن عصر و زمانه است، همطریق میشود و این اتفاقات در منطقهای واقع در جنوب غرب امریکا روی میدهد. این پیگرد سبب میشود ریو در مواردی مشارکت یابد که واپسین سال حیات بیلی دکید شکل گرفت و زندگیاش با پت گارت که در دهها وسترن کهنه و جدید سیما و رفتارش ترسیم شده، ولو برای مدتی کوتاه گره بخورد.
در این میان اتان هاوک پرتجربه نقش پت گارت را بازی کرده و دین دیهان در قالب بیلی دکید فرو رفته، جیک شور همان نوجوان در جستوجوی خواهر اسیرش است. لیلا جورج ایفاگر نقش خواهر او یعنی سارا کاتلر است و کریس پرات سرسخت نقش گرنت کاتلر را بازی میکند و آدام بالدوین، کیت باردین، کریس بیلسما و کلینت اوبن چین نیز در جمع بازیگران مشاهده میشوند. نیویورک تایمز «پسربچه» را یک وسترن اصولگرای خوب توصیف کرده اما اتلانتا ژورنال نوشته نامهای بزرگ چه در میان چهرههای غرب وحشی و چه در بین هنرپیشهها چیزی است که بر فیلم سنگینی میکند و بر محتوا و قصه آن تفوق مییابند.
کنکاش در مرز تگزاس
«دوئل» با داستاننویسی مت کوک و با کارگردانی کایران دارسی اسمیت نه یک وسترن کاملاً سنتی بلکه ادغامی از این گونه وسترنها با برخی ارزشها و مواردی است که در دهههای بعدی و بعد از اتمام دوران غرب وحشی باب شدند ولی مؤلفهها و اتفاقات و برخوردها نشانگر وسترنهای اصیل و روحیاتی از این دست است. در فیلمی که وودی هارلسون سرشناس و لیام همزوورت نقشهای اصلی را بازی کردهاند و اموری کوهن، الیس براگا، فلیسیتی پرایس و خوزه زونیگا هم در آن حاضرند، به مرز تگزاس در سال ۱۸۸۷ سفر میکنیم و آنجا با یک رنجر بهنام دیوید کینگستون آشنا میشویم که به دستور سول راس فرماندار منطقه به شهر ایزوله شده و پرخطر مانت هرمون گسیل شده است. مأموریت کینگستون تحقیق پیرامون قتلها و ناپدیدشدن شماری از مکزیکیها در این منطقه و همچنین جستوجو برای یافتن ماریا کالدرون دختری است که به خاندان یک ژنرال مکزیکی تعلق دارد.
این ژنرال تهدید کرده که یا خواهرزادهاش توسط مأموران امریکایی یافت خواهد شد یا خودش به طور شخصی و با لشکری مجرب به منطقه حمله خواهد کرد تا تکلیف این مسأله را مشخص و غائله را تمام کند. مشکلات منطقه به همین جا و نقطه ختم نمیشود زیرا ابراهام برنت شهردار مانت هرمون برای خود یک حکومت زر و زور را ایجاد کرده و همان کسی است که ۲۰ سال پیشتر پدر دیوید را در یک نبرد تن به تن با چاقو از پای درآورده است. با این اوصاف وقتی دیوید پا به شهر میگذارد، اهالی مانت هرمون دردسر را بو میکشند و از او فاصله میگیرند و همه چیز نشانگر درگیریهای سنگینی است که لاجرم ایجاد خواهد شد.
وصال روحانی
ثبت نظر